خاطرات روزانه

زندگی راحت نه تنها بی خاصیت است؛ بلکه یک دام است… خاطرات روزانه...

خب مدرسه ها هم شروع شد و امسال نهایی دارم منم تجربی هستم بیشتر نمره خوب میگیرم تا نمره بد به قیافه ام هم فک نمینم زیاد چون چیزیه که خدا بهم داده و راضیم یکشنبه میریم اردو و یکشنبه هفته بعد هم تعطیله خوشحالم یه چیزی رو فهمیدم که وقتی ادم از یه چیزی خوشش میاد  و مدام بهش فک میکنه واسش برنامه میریزه اون اتفاق نمیوفته  اگرم بیفته به اندازه ی که تو طول هفته واسش برنامه ریزی کردی و تو خیالاتت بهش پر و بال دادی خوب نمیشه اینو فهمیدوم که زندگی برنامه ریزی نیست اتفاقات خودشون میان ومیرن گاه خوب و گاه بد نمیدونم یه جا خوندم یا تو تی وی دیدم وقتی ادم واقعا یه چیزی رو  واقعا می خواد بهتره ولش کنه تا به کائنات برسه نه اینکه مدام فکرش درگیرش باشه که ارزوهه نتوننه تحقق پیدا کنه شده گاهی بخوایین بازم بچه بشین و کارهایی که تو بچگی انجام میدادین رو بازم انجام بدین یا یه خاطره خیلی خوب دارین که میخوایین برگردین عقبو بازم اونو تجربه کنین ولی میدونین کیفش به چیه اینکه اتفاقای خوب یبار اتفاق بیفته اصلا کیفش به همینه وگرنه واستون تکراری میشه و حس و حالشو واستون از دست میده ممنون که وبمو میخونین بای خاطرات روزانه...ادامه مطلب

دیروز عروسی دختر داییم بود این تابستون 5 تا عروسی رفتم دیگه داره حالم  بهم می خوره پنجشنبه هفته بعدم نامزدیه یکی از اشناها تو تالار فک نکنم برم یا شایدم برم،نمیدونم حالا ببینم چی میشه. دیروز که رفتم ارایشگاه ارایشگر رژ 2سانت بالای لبم کشید خودمو که تو ایینه دیدم تغیر کرده بودم می خواستم بگم که پاکش کنه ولی دوتا از دختر داییام که یکیش هم عروس بود گفتن خوبه بهت میان اخراش هم ارایشگر با خنده گفت پروتز بهت میاد لباتو پروتز کن اخه لب پایینیم خوبه ولی لب بالاییم نازکه واس همین تغییر کرده بودم،بعد که رفتم عروسی یکی از عمه های مامانم که زیاد از دیگران تعریف خاطرات روزانه...ادامه مطلب